در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب می رفتيم ،
دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم...
حالا او پورشه دارد ، من پوشه...
او اوراق مشارکت دارد، و من اوراق امتحانی...
او عينک آفتابی من عينک ته استکانی...
او بيمه زندگانی ، من بيمه خدمات درمانی ...
او سکه و ارز ، من سکته و قرض . . .
سخن شيخ چون بدين جا رسيد مريدان نعره ای جانسوز برداشته و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتندی .
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین